مقدمه: تفکر استراتژیک مفهومی آشنا در ادبیات مدیریتی است. تفکر استراتژیک یک تفکر ترکیبی و حدواسط است؛ به این معنا که به کارگیری این مهارت وابسته به یادگیری سایر روشهای تفکر مانند تفکر منطقی، تفکر خلاق، تفکر سیستمی، تفکر تصمیم گیر و .... است.
این نوشتار ترجمه گزیده ای از فصل اول و دوم کتاب Learning to Think Strategically نوشته جولیا اسلون[1] است. اسلون در این کتاب به بیان ارتباط میان تفکر استراتژیک و یادگیری پرداخته است. این کتاب افقهای جدیدی را به سوی توسعه استراتژی میگشاید و آغازگری بر این مسئله است که استراتژیستهای موفق چگونه یاد می گیرند که استراتژیک بیندیشند. در این نوشتار برای آشنایی با جایگاه تفکر استراتژیک ابتدا چشم اندازی تاریخی از مفهوم استراتژی و تغییر و تحول این مفهوم در طول زمان ارائه می شود و سپس به علل و چگونگی شکل گیری تفکر استراتژیک در جهان معاصر اشاره می گردد.
بخش اول این یادداشت با عنوان "چشم اندازی تاریخی از استراتژی" ارائه گردید. اکنون بخش دوم آن را با عنوان "دیدگاه های رقیب درباره استراتژی" به منظر شما تقدیم می کنم.
دیدگاههای رقیب درباره استراتژی
آیا سازمانها استراتژیهای خوب را از طریق تفکر عقلانی طراحی و انتخاب می کنند یا استراتژیهای خوب در عمل از طریق فرایندی از آزمایش و شهود[1] به ظهور میرسند؟ برای پاسخ به این پرسش دو دیدگاه اساسی در این زمینه، یعنی دیدگاه استراتژی طرحریزی[2] و دیدگاه نوظهور[3] (در حال ظهور) را بررسی می کنیم.
استراتژی طرحریزی
دیدگاه استراتژی طرحریزی به وسیله دوره تفکر عقلانی تکنیکی که در قرن 19 متداول بود، تاثیر پذیرفته و تا امروز ادامه یافته است. این چشم انداز یکی از باورهای کلیدی مدرنیته را منعکس می کند: بازنمایی عینی؛ اندیشهای که هدف دانش را بازنمایی اشیاء همانطور که واقعا هستند یا علل خطی و کارکردی امور می داند. استراتژی در این چارچوب، جدای از عمل سازمانی به شیوه سلسله مراتبی و خطی است.