تفکر استراتژیک (1)
مقدمه: تفکر استراتژیک مفهومی آشنا در ادبیات مدیریتی است. تفکر استراتژیک یک تفکر ترکیبی و حدواسط است؛ به این معنا که به کارگیری این مهارت وابسته به یادگیری سایر روشهای تفکر مانند تفکر منطقی، تفکر خلاق، تفکر سیستمی، تفکر تصمیم گیر و .... است.
این نوشتار ترجمه گزیده ای از فصل اول و دوم کتاب Learning to Think Strategically نوشته جولیا اسلون[1] است. اسلون در این کتاب به بیان ارتباط میان تفکر استراتژیک و یادگیری پرداخته است. این کتاب افقهای جدیدی را به سوی توسعه استراتژی میگشاید و آغازگری بر این مسئله است که استراتژیستهای موفق چگونه یاد می گیرند که استراتژیک بیندیشند. در این نوشتار برای آشنایی با جایگاه تفکر استراتژیک ابتدا چشم اندازی تاریخی از مفهوم استراتژی و تغییر و تحول این مفهوم در طول زمان ارائه می شود و سپس به علل و چگونگی شکل گیری تفکر استراتژیک در جهان معاصر اشاره می گردد.
این یادداشت در سه بخش ارائه می گردد. اینک بخش اول آن را به منظر شما تقدیم می کنم.
چشم اندازی تاریخی از استراتژی
با اینکه اصطلاح "استراتژی" به طور رایجی استفاده می شود، اما معنای آن بستگی به این دارد که به گذشته نگاه کنیم یا آینده. برای کسانی که به گذشته نگاه می کنند، استراتژی یک الگوی تکرار شده در یک مسیر برای موفقیت است و برای آنها که نظر به آینده دارند، یک چارچوب گسترده برای عمل است.
با وجود پیچیدگی این مفهوم می توان بر سر ویژگیهای مبنایی آن توافق کرد. همه تعریفها در این زمینه بر یک اراده معطوف به پیروزی، یک عنصر رقابتی، یک فرایند یا چارچوب برای پیروزی، یک افق زمانی وسیع، تعیین هدف عمده و گسترده، نیت و قصد هماهنگ و تصمیم گیری درباره اختصاص منابع دلالت دارند.
مفهوم استراتژی در یونان قدیم
چارچوبها و دیدگاههایی که بر مفهوم استراتژی تاثیر می گذارند، می توانند بسیار متفاوت باشند. مفهوم پیشامدرن استراتژی بر کیفیتهای فردی و رابطه ای تاکید می کرد تا کیفیتهای عقلانی و عینی یک نظم فضایی[2]. زیرا یونانیان باستان نگاه ذهنی[3] به جهان داشتند و این نگاه تاثیر مهمی بر روی مفهوم استراتژی می گذاشت.
ماهیت دانش نزد آنان ذهنی، تفسیرپذیر و اکتشافی بود. آنها یک تنش غیرقابل حل را میان بینظمی (آشوب) و نظم[4] فرض می کردند. در حالی که ما یاد گرفتهایم پارادوکس و تناقض را به عنوان مانعی در برابر اتخاذ استراتژی ببینیم، آنها پارادوکس را امری دو سویه و تناقض را امری طبیعی میدیدند. به همین ترتیب آنان خرد را به مثابه توانایی برای نمایاندن نظم اشیاء با قطیعت عینی، به منظور پیشگویی و کنترل پدیده ها نمی دیدند.
در چنین نگاهی، استراتژی حرکت میان نظم و بی نظمی، قاعده و عدم قطعیت، دوراندیشی طولانی مدت و مستقل و طرح ریزی پیش از عمل بود. به بیان دیگر استراتژی نیازمند نوسان میان نظم و آشوب، میان ساختار نظمیافته و شرایط محیطی بود.
استراتژی یکپارچه قرن بیستم
مفهوم استراتژی یکپارچه تقریبا از اواخر قرن 19 در اوج عصر علمی، ابزاری و عقلانی مدرن و دومین انقلاب صنعتی به میان آمد. مفهومی از استراتژی که امروزه نیز مطرح و تاثیرگذار است، بازتابی از این زمینه و رویدادهای آن است.
بر اساس الگوی عقلانیت ابزاری – دیدگاه قرن نوزدهمی درباره دانش حرفهای- فعالیت حرفهای تشکیل شده است از حل مسئله ابزاری[5] که به طور سختگیرانهای توسط کاربرد نظریه و تکنیک علمی انجام می گیرد. این دیدگاه غالب درباره کاربرد نظریه علمی و دانش ابزاری از تاریخ اندیشه ها و موسسه های غربی در 300 سال اخیر سرچشمه می گیرد. اصطلاح «عقلانیت ابزاری» ضابطه پوزیتیویسم است. از جمله ویژگیهای این عصر مبنای سیستماتیک دانش در یک حرفه است که 4 خصوصیت دارد:
اختصاصی شده،
محصور شده،
علمی
و استاندارد شده.
استراتژی در دوره معاصر بر دانش سیستماتیک اساسی بنا نهاده شده است. اما هنگامی که شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی دگرگون شوند، چه اتفاقی میافتد؟ توانایی برای اتخاذ استراتژی موفقیتآمیز نیازمند یک چارچوب جدید است. ناپایداری شرایط در آن دوره (اولین انقلاب صنعتی) موجب شد که اقتصاددانانی مانند آدام اسمیت نیروهای بازار را "دست نامرئی" توصیف کنند که خارج از کنترل کمپانیهای فردی بودند. با ظهور تجارت انبوه، استراتژی به عنوان شیوهای برای کنترل نیروهای بازار و شکل دادن به محیط رقابتی مورد توجه قرار گرفت. به علاوه این اندیشه شکل گرفت که مدیران باید طوری تربیت شوند که بتوانند استراتژیک فکر کنند، نه اینکه فقط به صورت کارکردی[6] عمل کنند. در پاسخ به این تقاضا – در دومین انقلاب صنعتی- مکاتبی تاسیس شد. پس از آن نیاز به رویکرد رسمی به استراتژی یکپارچه اعلام شد.
تغییر در نقش استراتژی یکپارچه
استراتژی از زوایای گوناگونی قابل بررسی است. در اینجا تمرکز روی تغییر در نقش استراتژی یکپارچه در سازمان است. اول اینکه هیچ رویکرد یا مکتب فکری برای همه سازمانها در همه زمانها و موقعیتها به کار نمی رود. دوم آنکه هر استراتژی هنگاهی که برای موارد استثنایی یا آستانهای به کار می رود، محدودیتهایی دارد. سوم آنکه در طول تاریخ نشان داده شده است که استراتژی موفق پویا و زاینده است، نه ایستا و بسته. این سه نشان میدهند که استراتژیهای سازمانی برای موفقیت باید سازگار و باز باشند.
در نیمههای قرن 20 نقش استراتژی یکپارچه از فرموله کردن صرف به استراتژی حمایتگر تغییر یافت و علاقه به استراتژی به عنوان تفکر نسبت به استراتژی به عنوان برنامه ریزی به تدریج آغاز شد. فرایند تفکر استراتژیک شامل کاوش تقادانه به عنوان بهترین عمل، همچنین نظریه ها و الگوهای گفتگو و مباحثه است، نسبت به الگوها و نظریههایی که منجر به تقلید استراتژیک یا محدودیت برنامه ریزی می شوند.
در بخش دوم این یادداشت، دیدگاه های رقیب درباره استراتژی ارائه می شوند.