نسبت علم و اخلاق
اشاره: آنچه می خوانید متن سخنرانی دکتر حسن میانداری در همایش ترویجی فلسفه علم در دانشگاه صنعتی اصفهان (اردیبهشت 1388) است. همایشی که برای من از بهترین و ماندگارترین خاطره ها و تجربه های زندگی ام شد. به همین دلیل تصمیم گرفتم سخنرانی دکتر میانداری را که درباره نسبت علم و اخلاق است برای علاقه مندان پیاده سازی کنم. امیدوارم شما هم مثل من از خواندنش لذت ببرید:
همان طور که می دانید فلسفه علم یک معرفت درجه دو و علم یک معرفت درجه یک است. علم در مورد عالم خارج است، موضوع آن چیزی است در عالم خارج، اما موضوع فلسفه علم، خود علم است.
ادعای بنده در مورد نسبت علم و اخلاق این است که:
1) اخلاق در معرفت علمی درجه یک ما می تواند بسیار موثر باشد و یکی از مشکلات و بلکه مشکل اصلی علم درجه یک ما اخلاق است.
2) همچنین اخلاق در شناخت علم که کار فلسفه علم است، می تواند خیلی مؤثر باشد. موضوع بحث من در این دو مورد است.
در درجه اول می خواهم ادعا و تا حدی استدلال کنم که اگر اخلاق را وارد علم کنیم، علم درجه یک ما و شرایط ما از لحاظ تولید علم بهتر خواهد شد و دوم اینکه اگر می خواهید، علم را بشناسید اخلاق را بشناسید. این یک قاعده کلی است که اگر می خواهید چیزی را بشناسید، چیزهای دیگری را که نزدیک یا دور به آن چیز است بشناسید. خیلی اوقات شما خودتان را در آینه دیگران و با مقایسه دیگران می شناسید. در مورد علم هم همین طور است. تا حدی مقایسه علم و دین در جامعه ما به شناخت علم کمک کرده، ولی جای اخلاق خالی است.
سه رویکرد مهم در اخلاق
در اخلاق سه رویکرد مهم وجود دارد:
1) اخلاق توصیفی (Descriptive ethics): اخلاق توصیفی کار علم است، علوم مختلف اخلاق را توصیف میکند. می توان از دیدگاه علمی به آن نگاه کرد که چرا چیزی به نام اخلاق وجود دارد. مثلاً روانشناسی به ما توضیح بدهد که اخلاقی که ما داریم و خصوصیات اخلاقی ما چیست. به نظر من نظریه تکامل زیستی داروین بیش از خیلی از علوم می تواند اخلاق انسان را توضیح دهد.
2) اخلاق فلسفی (Normative ethics): همان اخلاق است که به ما میگوید چه کار کنیم و چه کار نکنیم.
3) فلسفه اخلاق یا فرا اخلاق(Meta ethics): هدف آن شناخت اخلاق فلسفی است، مانند فلسفه علم که هدفش شناخت علم است. این فلسفه اخلاق می تواند در کنار فلسفه علم به شناخت علم کمک کند. این بخش دوم سخن من است.
نظریات اخلاق فلسفی
اخلاق فلسفی سه نظریه دارد:
1) نظریه پیامد گرایانه: بر اساس این نظریه کاری خوب است که پیامدهای مثبت ایجاد کند. در این نظریه خود کار مهم نیست، بلکه پیامدهای آن مهم است. معروفترین آنها نظریه "سودگرایی" است، یعنی کاری مهم است که سود آور باشد. اینکه منظور از "سود" چیست، میتواند مورد بررسی قرار گیرد. این نظریه، چندان هم بد نیست. علم را می توان از این جهت بررسی کرد که چرا سراغ علم می رویم؟ چرا دولت نهادی به نام دانشگاه می سازد و اینقدر برای آن هزینه می کند و... خیلی از کارهای ما به لحاظ اخلاقی، مبنای سودگرایانه و فایده گرایانه دارد.
2) نظریه وظیفه گرایانه: در این نظریه پیامدهای عمل مهم نیست، بلکه خود عمل به لحاظ اخلاقی مهم است. مثلاً خود «قتل آدمیان» بد و «وفای به عهد» خوب است.
3) فضیلت گرایانه: در این نظریه، عمل مهم نیست، بلکه خود انسان یعنی فاعلی که عمل را انجام میدهد، مهم است. اگر آن فاعل، آدم خوبی باشد، آن عمل نیز خوب است و اگر آدم بدی باشد - هرچند آن عمل مستقل از آدم، ارزشمند باشد- آن عمل ارزشمند نخواهد بود. این همان بحث فضایل و رذایل است که گفته میشود موضوع اخلاق، فضایل و رذایل است. مثلاً شجاعت صفت خوبی است که آدم می تواند داشته باشد. شجاعت کار نیست. در برابر آن، این نظریه ارسطویی است که بسیاری بزرگان ما آن را پسندیده اند، اینکه فضیلت حد واسط دو رذیلت یعنی بین افراط و تفریط است. مثلاً شجاعت بین ترس و تهور (بی باکی) قرار دارد؛ یا تواضع بین تکبر و خود کم بینی قرار دارد.
نسبت علم و اخلاق از منظر نظریات بیان شده
در سودگرایی آنچه میتواند مورد توجه قرار گیرد این است که وقتی آدمها به صورت آگاهانه به سود فکر میکنند و به طرف آن میروند تا آن را به دست بیاورند، سود را از دست میدهند. یعنی اگر میخواهید سود بدست بیاورید، خوب است اصلاً به سود فکر نکنید. این سخن در مورد علم، کاملا درست است. فرانسیس بیکن بیانی به این مضمون دارد که شما باید به دنبال علوم پایه بروید، علومی که ناشی از علوم پایه است (نتایج آن) خودش به دست میآید. شما نباید از اول به دنبال علومی بروید که نتیجه عملی دارد. به نظر من یکی از اشکالات اصلی نهاد علم در جامعه ما دقیقاً همین است. از ابتدای تأسیس دانشگاه در جامعه، ما به دنبال علوم پایه و تأسیس علوم نبودیم، بلکه هدف ما فرستادن افراد برای وارد کردن علم، آن هم علوم کاربردی بوده است. اکثر افراد دغدغه پزشکی، مهندسی و امثال آن را دارند؛ کسی نمیگوید ریاضی دان، شیمی دان و زیست شناس میخواهیم. اصلاً شما نحوه انتخاب رشته ها را ببیند، این یعنی یک اتفاق معکوس در جامعه ما افتاده است. ما به دنبال سود بودهایم، در حالی که باید به دنبال علم باشیم؛ آن سود خودش حاصل خواهد شد. علوم کاربردی، به معنای کاربرد علوم پایه است. اگر علوم پایه درست نباشند و یا ضعیف باشند، علم رشد نخواهد کرد.
مثال دیگری میزنم. راست گفتن معمولاً سود آور است و دروغ گفتن معمولاً زیان آور. بنده چون رشته ام پزشکی است، تجربه کردهام که وقتی به بیمار دروغ گفته میشود، در اغلب موارد بیمار متوجه این موضوع میگردد. بنابراین با وجود اینکه میدانیم با دروغ گفتن سودی حاصل نمیشود، اما باز هم دروغ می گوییم!
می توان از نظریه تکامل نیز استفاده کرد. وقتی آدمها به دنبال سود خود هستند، زیان میکنند. بحثی هست به نام prisoner’s dilemma [/ دوراهی زندانی] که وقتی آدمها آگاهانه به دنبال سود خود هستند، ضرر میکنند. عدهای ممکن است بگویند چون علم، سودمند است، ما به دنبال آن میرویم. در مقابل، عده ای میگویند این از ارزش علم میکاهد، چرا نگوییم خود علم فی نفسه ارزشمند است؟
هنگامی که وارد علم شدیم، به چه چیزها و سوالهایی بپردازیم؟ اخلاق این را مشخص میکند. مثلاً نجات جان آدمیان فی نفسه ارزشمند است، پس به سراغ پزشکی میرویم. (البته گفتیم ابتدا به شیمی و زیست شناسی و دیگر علوم پایه میپردازیم که پزشکی از دل آن درمیآید). اخلاق در تعیین سوالات علمی بسیار مؤثر است و یکی از مشکلات دیگری که در جامعه ما هست این است که، ما سوالهایی را در علم مطرح می کنیم که بتوانیم بودجه مورد نیاز آن را بگیریم و لزوماً دنبال سوالهایی که ارزش اخلاقی دارد، نیستیم.
در مرحله بعد، چگونه به این سوالهای علمی پاسخ دهیم؟ در اینجا هم اخلاق فوق العاده مؤثر است. شما از هر روشی نمیتوانید استفاده کنید. اخلاق قیودی میگزارد. مثلاً شما نمیتوانید فرزندی را از پدر و مادرش جدا کنید و در جنگل بزرگ کنید تا ببیند چه اتفاقی میافتد یا حق ندارید ویروس ایدز را عمداً وارد بدن افرادی کنید تا واکسن ایدز درست شود. اخلاق در روش به دست آوردن جواب سوالها، مؤثر است.
حال به جواب رسیدیم، آیا از آن استفاده بکنیم یا نکنیم؟ مثلاً به بمب اتم رسیدیم، آیا استفاده کنیم؟ خیر. اما کاربرد اتم در پزشکی چطور؟ بله، میتوانیم استفاده بکنیم. اگر نتیجه آزمایش به لحاظ اخلاقی بد است، مقاله را منتشر نکنید. چرا که هر امر راستی را نباید گفت. چطور آن را منتشر کنیم؟ صادقانه بدون کم و زیاد کردن، نتایجی را که به آن رسیدهاید، منتشر کنید. اسم چه کسی اول بیاید؟ مثلا فردی که استاد بوده، اما عملاً کاری نکرده است، چرا باید اسمش بیاید؟! جالب این است که اسمش در اول مقاله هم میآید! و یا نه، استاد مقاله را به اسم خود منتشر میکند!!
مهمتر از این دو نظریه، نظریه فضیلت گرایانه است که بنده طرفدار آن هستم. ما باید به دنبال این باشیم که آدمهایی با خصوصیات اخلاقی تربیت کنیم که متواضع باشند، ظن سوء نداشته باشند، دهن بین نباشند، افراط و تفریط نداشته باشند، نه خود کم بین و نه متکبر باشند، شکیبایی داشته باشند و... اصلاً میتوانید علم را بدون صبر تصور کنید؟! شما تاریخ علم را ببینید. بسیاری از کشفیات علمی ناشی از صبر و استقامت و شکیبایی و صداقت است. فرض کنید دانشمندان، افراد صادقی نبودند، آنوقت علمی به وجود نمیآمد. در این زمینه تفاوت دانشمند و حکیم مهم است. "حکیم" کسی است که فقط یکسری گزاره ها را بلد نیست، اما "دانشمند" کسی است که فقط یکسری گزاره ها را بلد است. در دانشگاه های ما استاد چیزهایی را به ذهن دانشجویان منتقل میکند. اما حکیم اینگونه نیست؛ بلکه خودش همراه علم متحول میشود، بیشتر هم تحول اخلاقی مییابد.
آدمیان معمولاً خودخواه هستند، باید خدا خواهی جایگزین آن شود. باید برویم به سمتی که از درون، خودمان را به لحاظ اخلاقی متحول کنیم. مادام که از درون، طلب اصلاح نکنیم فایده ای ندارد؛ ماجرای کسی است که خودش را به خواب زده است. خودخواهی ما کوتاه مدت است، کافی است خودخواهی خود را دراز مدت کنیم. اینگونه خیلی از مشکلات حل میشود.
موضوع دیگر، تزکیه و تعلیم است، حالا اگر نگوییم تزکیه مقدم بر تعلیم است که یقیناً هست، لااقل همراه آن باشد.
فلسفه اخلاق
مطالبی که بیان شد، مثلاً اینکه دروغ گویی بد است، می خواهیم به لحاظ فلسفی بکاویم. اولین تقسیم بندی این است که بگوییم اینکه «دروغ گویی بد است» قابلیت صدق و کذب دارد یا ندارد؟ ظاهر جمله نشان میدهد که قابلیت صدق و کذب دارد. عدهای گفته اند: نه، «دروغ گویی بد است»، یعنی ما از دروغ گویی خوشمان نمی آید؛ آن را ناپسند می شماریم؛ یعنی گزارش از پسند و ناپسند ما می دهد.
پوزیتیویستهای منطقی به خصوص ِایِر(Ayer) کتابی دارد به نام زبان، حقیقت، منطق. آنها به دنبال حذف متافیزیک بودند و به لحاظ تاریخی هم در آن زمان این کار موجه بود؛ هنوز معلوم نبود که فلسفه چه می گوید. حذف متافیزیک عنوان فصل اول این کتاب است. آنها دیدند متافیزیک را می توان دور ریخت، اما اخلاق را نمیتوان راحت پاکسازی کرد؛ لذا گفتند که اخلاق بیانگر عواطف ماست. میتوانیم مکاتب فلسفه اخلاق را به صورت زیر تقسیم بندی نماییم:
1) اولین مکتب بیان میکند که گزاره اخلاقی قابلیت صدق و کذب ندارد. یک شق آن Emotivism (عاطفه گرایی) است. طرفدار آن آقای ایر است که پوزیتیویست منطقی است. از نظر پوزیتیوسیتهای منطقی برای اینکه گزاره ای معنادار باشد - تا در مرحله بعد به سراغ صدق و کذب آن بروند- بایستی با مشاهده اثبات پذیر باشد یا به تعبیری آنالیتیک باشد. اینکه «دروغ گویی بد است» را نمی توانیم از راه مشاهده اثبات کنیم و آنالیتیک هم نیست، پس میگوییم این گزاره از احساسات ما گزارش می دهد، یعنی ما از دروغ گویی بدمان می آید.
2) دومین مکتب این است که گزاره اخلاقی قابلیت صدق و کذب دارد، اما همه اش کاذب است! به آنError Theory میگویند. پوزیتیویستهای منطقی به دنبال حذف متافیزیک بودند و علم بدون متافیزیک را ممکن میدانستند، اما نشان داده شده است که علم بدون متافیزیک ممکن نیست. یکی از یافته های مهم فلسفه علم این است که علم بدون فلسفه ممکن نیست؛ مثلاً به لحاظ علمی نمیتوان اثبات کرد که عمر عالم بیش از 5 دقیقه نیست. دانشمندان بسیاری از مبانی علم را که کار فلاسفه است، به عنوان پیش فرض میگیرند. یکی دیگر از این مبانی این است که عالم تقریباً ثابت است. استقرا نیز بر همین مبنا می باشد و به همین دلیل موفق است. اینگونه گزارهها علمی نیستند، بلکه مبانی علم هستند. من معتقدم همچنان که علم بدون فلسفه ممکن نیست، علم بدون اخلاق هم ممکن نیست.
آقای مکی(Mackie) می گوید یکسری واقعیات در عالم خارج هستند. وقتی گزاره ای صادق است یعنی دارد از واقعیتی در عالم خارج گزارش می دهد. می گوید شما در اخلاق چه ادعایی می کنید؟ ادعا می کنید که یکسری واقعیات نرماتیو (normative) وجود دارد که در برابر واقعیات descriptive قرار دارد. descriptive فقط توصیف می کند، اما در اخلاق از باید و نباید سخن می گویید. حال آیا می شود اخلاق شامل امور نرماتیو باشد، یعنی یکسری واقعیات هست که به شما می گویند باید چه کاری بکنید؟ او می گوید این برای من عجیب است و چون این گزاره کاذب است، پس امکان پذیر نیست. نکته دیگر اینکه صرف «باید» نیست. این «باید» شما را می انگیزاند که بروید به سمت اینکه کاری بکنید یا نکنید. یعنی صرف باور به صدق یک گزاره کافی است که شما را بیانگیزاند که کاری بکنید. می گوید این هم خیلی عجیب است. تفکیک میان حکمت نظری و عملی مبنایش همین بوده است. حکمت نظری، حکمتهایی بودند که صرف دانستن آنها کفایت می کرده، اما در حکمت عملی دانستن، پایان کار نبوده و باید بعد از آن عمل هم می شده است. ادعا این است که صرف باور برای عمل کافی نیست، بایستی چیزی دیگری به باور اضافه شود یک چیزی از جنس میل، خوشایند و بدآیند. بر همین اساس می گوید انگیزاننده بودن واقعیت برای من عجیب است. این بحثی وجود شناختی است، اما با الگوی علم برای او عجیب است؛ مثلاً پزشکها که می دانند سیگار کشیدن بد است، اما چرا می کِشند؟!
نکته دیگر، نکته اپیستمولوژیک است. آقای مکی می گوید فرض کنید یکسری واقعیات انگیزاننده هستند، ما چگونه به آنها علم پیدا کنیم؟ آیا مشاهده پذیرند؟ خیر، ظاهراً امر نرماتیوی نمی بینم. فقط چیزی می ماند به نام وجدان یا شهود که مبنایی برای آن نداریم. وجدان یکی می گوید دروغ خوب است و وجدان دیگری می گوید دروغ بد است و راه عینی (objective) برای رفع این اختلاف نداریم. عده ای هم گفته اند اگر واقعیات نرماتیو، طبیعی و انگیزاننده هم باشند، علم شناسی شما غلط است. لذا اخلاق شناسی می تواند به علم شناسی کمک کند. علم شناسی می گوید: اموری که علم می تواند بشناسد فقط توصیفی هستند و از نظر انگیزشی خنثی هستند. در صورتی که می گوییم اینگونه نیست، می شود اموری باشد که باید و نباید و انگیزش داشته باشد. مثلاً مشکل پزشکان که سیگار می کشند بحث معرفتی نیست، ضعف اراده است. در مورد دروغ و غیبت و... هم همین طور.
3) نظریه Conventionalism (قرارداد): نظریه دیگر این است که همه گزاره ها کاذب نیست. حداقل برخی از قضایای اخلاقی صادق است. مثلاً امر خداوند صادق است، حسن و قبح شرعی است ( که شیعیان می گویند نه، حسن و قبح ذاتی است)، یا جامعه را دخالت می دهند. کسانی نسبیت گرا بودند به این معنا که جوامع مختلف، علوم مختلف را تولید می کنند. یعنی واقعیتی وجود ندارد که مستقل از جوامع مختلف بگوید چه چیزی صادق و چه چیزی کاذب است.
این نظریه در اخلاق نزدیک می شود به نظریه ای در فلسفه علم که نسبیت گرایانه است. هر دو را می توان گفت کاذب است. اتفاقاً اخلاق از جامعه مستقل تر است تا علم از جامعه. البته فلاسفه علم نسبیت گرا می توانند استدلال کنند که نه، مستقل از جامعه نیست. اگر فکر می کنیم یک چیزی باید خودش را الگوی عینیت (objectivity) قرار دهد اخلاق است نه علم.
4) در برابر نظریه قراردادی، نظریه واقع گرایی (Realism) است که تقسیم می شود به طبیعت گرایی و ناطبیعت گرایی. طبیعت گرایان می گویند امور اخلاقی، امری طبیعی یعنی علمی است. آقای بویل در فلسفه علم رئالیست است و در فلسفه اخلاق هم رئالیست طبیعت گرا است؛ به مشاهده در اخلاق و امر نرماتیو در عالم خارج قایل است؛ معتقد است «خوب اخلاقی» یعنی نیازهای نوعی آدمی را به نحو طبیعی رفع کند.
ناطبیعت گرایی یعنی می پذیریم که امور نرماتیو طبیعی در علم نیست، ولی دلیل بر واقعی نبودن آنها نیست. ممکن است واقعیاتی باشند که علم نتواند آنها را کشف کند. امور اخلاقی فقط بر آدم فضیلت مند آشکار می شود.
در نهایت به عنوان جمع بندی مطالب عرض میکنم که بنده به مراتب اخلاق قائل هستم و اخلاق بر اساس مراتب، احکام گوناگون دارد. ممکن است طبیعت گرایی در یک مرتبه از اخلاق، صادق باشد. همچنین بیان کردم که از نظریه تکامل می توان استفاده کرد. همان نیازهای نوعی را می توان در دیدگاه طبیعت گرایی گنجاند؛ مقداری زیادی از اخلاق در قسمت ناطبیعت گرایی است که دین به ما برای درک آن کمک می کند. اگر قرار بود همه گزاره های اخلاقی در طبیعت گرایی باشند که دیگر لازم نبود دین بیاید؛ مانند شیمی و فیزیک می شد.
-------------------------------------------------------------
لینک این مطلب در صاحب نیوز: اینجا