یادداشت های یک دانش جو

برای ساختن باورهایی استوارتر و ریشه دارتر

یادداشت های یک دانش جو

برای ساختن باورهایی استوارتر و ریشه دارتر

یادداشت های یک دانش جو

نوشتن برایم همچون مشق اندیشیدن است. می نویسم پس هستم!

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

تفکر استراتژیک (2)

دوشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۸:۲۱ ب.ظ

 strategyمقدمه: تفکر استراتژیک مفهومی آشنا در ادبیات مدیریتی است. تفکر استراتژیک یک تفکر ترکیبی و حدواسط است؛ به این معنا که به کارگیری این مهارت وابسته به یادگیری سایر روش‌های تفکر مانند تفکر منطقی، تفکر خلاق، ‌تفکر سیستمی، تفکر تصمیم گیر و .... است.

این نوشتار ترجمه گزیده­ ای از فصل اول و دوم کتاب Learning to Think Strategically نوشته جولیا اسلون[1] است. اسلون در این کتاب به بیان ارتباط میان تفکر استراتژیک و یادگیری پرداخته است. این کتاب افق­های جدیدی را به سوی توسعه استراتژی می‌­گشاید و آغازگری بر این مسئله است که استراتژیست­‌های موفق چگونه یاد می­ گیرند که استراتژیک بیندیشند. در این نوشتار برای آشنایی با جایگاه تفکر استراتژیک ابتدا چشم­ اندازی تاریخی از مفهوم استراتژی و تغییر و تحول این مفهوم در طول زمان ارائه می­ شود و سپس به علل و چگونگی شکل­ گیری تفکر استراتژیک در جهان معاصر اشاره می­ گردد.

بخش اول این یادداشت با عنوان "چشم اندازی تاریخی از استراتژی" ارائه گردید. اکنون بخش دوم آن را با عنوان "دیدگاه های رقیب درباره استراتژی" به منظر شما تقدیم می کنم.

دیدگاه­های رقیب درباره استراتژی

آیا سازمان­ها استراتژی­های خوب را از طریق تفکر عقلانی طراحی و انتخاب می­ کنند یا استراتژی­های خوب در عمل از طریق فرایندی از آزمایش و شهود[1] به ظهور می­رسند؟ برای پاسخ به این پرسش دو دیدگاه اساسی در این زمینه، یعنی دیدگاه استراتژی طرح­ریزی[2] و دیدگاه نوظهور[3] (در حال ظهور) را بررسی می­ کنیم.

استراتژی طرح­ریزی

دیدگاه استراتژی طرح­ریزی به وسیله دوره تفکر عقلانی تکنیکی که در قرن 19 متداول بود، تاثیر پذیرفته و تا امروز ادامه یافته است. این چشم انداز یکی از باورهای کلیدی مدرنیته را منعکس می­ کند: بازنمایی عینی؛ اندیشه­‌ای که هدف دانش را بازنمایی اشیاء همان­طور که واقعا هستند یا علل خطی و کارکردی امور می­ داند. استراتژی در این چارچوب، جدای از عمل سازمانی به شیوه سلسله مراتبی و خطی است.

دیدگاه طرح­ریزی درباره توسعه، دقیق‌­ترین و عینی­‌ترین الگوی ساخت امکان محیطی (فرصت­ها در مقابل تهدیدها) است و سپس تعیین جایگاه سازمان و تدوین طرح­های عقلانی به سوی جایی است که سازمان در آینده حرکت خواهد کرد. اندیشه­ های سنتی عقلانیت – تشخیص، تجویز و در نهایت اقدام- زمینه این دیدگاه قرار گرفتند. منطق، کنترل و تفکر خطی از فرض­های استراتژیک حمایت می­ کنند و نقش تفکر جدای از عمل مورد توجه قرار می­ گیرد.

نظریه نوظهور[4]

این دیدگاه نسبت به دیدگاه طرح­ریزی استراتژی، چشم انداز شهودی­تری از استراتژی را ارائه می­دهد. دیدگاه سلسله مراتبی عقلانی ابزاری به عنوان یک فرایندی که از بالا به پایین بود، توسط یک نظریه­ پرداز استراتژی به نام هنری مینتزبرگ[5] در اوایل دهه 1990 به چالش کشیده شد. او دریافت که مدیران در اتخاذ استراتژی، نسبت به آنچه که در ادبیات مدیریت پنداشته می ­شد، کمتر به صورت عقلانی و دوراندیش عمل می­ کنند که منجر به ارائه دیدگاه ارگانیک­تری از سازمان گردید.

دیدگاه اول تفکر و عمل را جدا می ­پنداشت. اما بر اساس دیدگاه مینتزبرگ مدیران کارگردانان منطقی و عقلانی نیستند. دستور جلسات و اقدامات آنها به وسیله سیاست، تاریخ و الگوهای رفتار انسانی در هر زمانی تحت تاثیر قرار می­ گیرد. وی دریافت که تعامل موردنیاز برای استراتژی میان هیئت اجرایی سطح بالای سازمان و محیط روی نمی­ دهد، بلکه در جایی که کارگران در سطح عملیاتی سازمان با یکدیگر تعامل دارند (در کافه یا سالن غذاخوری) و جایی که نیازها و خواسته­ های مشتریان را پاسخ می­ دهند، روی می­ دهد.

اتخاذ استراتژی که میان بخش­های گوناگون سازمان به صورت غیر رسمی و ارگانیک روی می­دهد، الگوهای رفتاری ایجاد می­کند که تصمیمات راس سازمان را تحت تاثیر قرار می ­دهد. اما استراتژی از بالا نمی­آید. مینتزبرگ و سایر نظریه­‌پردازان دیدگاه نوظهور، معتقدند که استراتژی واقعی از پایین به بالا ظهور می ­کند.

یک بحث مقایسه‌­ای (تطبیقی)[6]

اگر به چشم­انداز پیشامدرن استراتژی برگردیم، تقابل دیدگاه طرح‌­ریزی-نوظهور را به گونه­‌ای متفاوت خواهیم دید. به جای آنکه آنها را در ضدیت و رقیب با یکدیگر ببینیم، وقتی در کنار هم قرار گیرند، یک مدل پیشرفته را به نمایش می­گذارند که مفهوم ابتدایی استراتژی را در یونان قدیم نشان می­ دهد. اگر این دو به صورت دو جزء از یک کل دیده شوند، استراتژی نقش بسط یافته و سازنده ­ای را ایفا می­ کند. حرکت بین این دو حوزه برای تفکر استراتژیک ضروری است و به این ترتیب استراتژی می­ تواند به طور مستمر بازآفرینی شود.

به طور مسلم مفهوم یونانی استراتژی با مسیر تفکر استراتژیک که امروزه مورد نیاز است، ناسازگار نیست. دانش ما با توسعه فناوری اطلاعات گسترش یافته و ماهیت واقعیت پیچیده دنیای ما نیاز به دربرگرفتن پیچیدگی­ها، تعامل با پارادوکس­ها و تناقض­ها و اطلاعات ناکامل را نشان می­ دهد.

نظریه پیچیدگی[7]

مورد دیگری که نشان می­ دهد استراتژی معاصر در حال حرکت به سوی یک رویکرد جامع، کل­نگر و تلفیقی است، افزایش علاقه به مفهومی از علم طبیعی به نام نظریه پیچیدگی است. علاقه به این نظریه طرز تفکر جدیدی نیست، بلکه کاربرد جدیدی برای تفکر استراتژیک است. نظریه پیچیدگی بر ماهیت نا­پیوسته، مجزا و تصادفی تغییر تمرکز می­کند و از دریچه نگاه یک رفتارگرا و داروینیست ماهیت سازمان­ها را با ماهیت ارگانیسم­های زنده مقایسه می ­کند و به چنین سازمان­هایی که به طور طبیعی روی می­ دهند، به مثابه سیستم­های پیچیده سازگار می­نگرد.

نظریه پیچیدگی فرض می­ کند که چنین سازمان­هایی به طور ذاتی به سوی نظم تمایل دارند تا بی نظمی و این نوع جهان غیرخطی بیشتر به وسیله ناپیوستگی­ ها مشخص می­ شود تا تغییرات سودمند. نظریه­پردازان پیچیدگی می­گویند هنگامی که سازگاری پیوسته حاکم است، طبیعت بهترین معلم است. همچنین پیش­بینی آینده را تقریبا غیرممکن می­ دانند. بر این اساس این اندیشه که سازمان­ها می­ توانند رو به جلو طرح و برنامه بریزند، از پایه و اساس یک توهم، هدر دادن زمان و منابع و کوششی بی فایده است.

نظریه پیچیدگی با فرض اینکه سازگاری، جزء ذاتی استراتژی صحیح است، به جهان طبیعت برای یافتن سرنخ­هایی جهت خلق استراتژی موفق می­ نگرد. اما یک ساده سازی افراطی این است که قوانین بقا در تجارت جهانی را مانند استراتژی­های بقا در طبیعت، داروینیستی می­‌پندارد. برخی از رهبران این نظریه استیو کافمن، جیمز گلیک، راجر لوین و رالف استیسی هستند. آنان بر این باورند که سازمان­های انسانی هم مانند سیستم ­های سازگار پیچیده‌­اند که اگر با طرح و تدبیر خود رها شوند، به طور غریزی می­دانند که چگونه استراتژیک عمل کنند. نقش یک رهبر این است که شرایطی را بیافریند تا استراتژی به طور طبیعی ظهور کند. آنها به این فرایند به عنوان خودسامانی[8] اشاره می­کنند. شرایط کاری که این نوع خودسامانی را تشویق می­ کند شامل تمرکززدایی، ابراز تمایلات شخصی و حتی آشفتگی است. فراوانی کنترل­های از بالا به پایین در نهایت موجب شکست سازمان می­ شود. همه کنترل­ها باید برداشته شود و اجازه دهد تا کثرت افکار به ایده­‌های جدید منجر شوند.

به باور آنان آشفتگی برای رشد ایده‌­ها ضروری است. خلاقیت نیازمند یک تعادل ظریف میان نظم و آشوب است. با این اوصاف به نظر می­‌رسد که دیگر الگوی علمی عقلانی ابزاری، الگوی انحصاری برای اتخاذ استراتژی نیست.

در بخش سوم و پایانی "نظریه آشوب" ارائه خواهد شد.

[1] - experimentation and intuition
[2] - design strategy
[3] - emergent
[4] - Emergent Theory
[5] - Henry Mintzberg
[6] - Comparative
[7] - Complexity Theory
[8] - self-organization

نظرات (۱)

دخترعمو جونم خیلی لایک داری.
موفق باشی عزیزم
پاسخ:
ممنون هدی جان
لطف داری. شما هم موفق و شاد و سلامت باشید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی